هر شبی گویم که فردا یارم اید از سفر
چون که فردا می شود گویم که فردای دگر
انقدر امروز و فردا انتظارش می کشم
کاقبت روز فراق یار من اید به سر
من به امید وصالش زنده ماندم تاکنون
وه چه خوش اندم که باز اید نگارم از سفر
گر بیاید بوسه بر خاک کف پایش زنم
تا نماید لحظه ای بر حال زار من نظر
من که می دانم بیاید اخر ان دلدار من
لیک می ترسم نباشد ان زمان از من اثر
گر سر راهش بمیرم نیست غم ای دل چرا
زنده می گدم چو او بنماند از قبرم گذر
گر بیاید روزگار تیره ام روشن شود
شام هجران می شود از وصف روی او سحر
منبع :کتاب روضه الواعظین